Iran's Crises Unfolded  
IranCrises
 
Saturday 3 June 2023
HOME
NEWS
ANALYSIS
INTERVIEW
POLITICS
SOCIAL
STATEMENTS
ECONOMY
SEARCH

����������������� ���������������������


گفتگوي علي ناظر با فريبا مرزبان
[ علی ناظر]
[Source: سايت ديدگاه]


فريبا مرزبان هم به جرگه خاطره نويسان پيوست و در جلد اول کتابش با عنوان «تاريخ زنده» دردها و رنجهايي که در مدت اسارتش در اوين و  زندان توحید (کمیته مشترک ساواک و شهربانی سابق) تحمل کرده است را بر سفيدي کاغذ به زنجير کشيده است. (فريبا مرزبان وقتي اين جمله را خواند، برايم نوشت « من زندانبان نیستم که چیزی را به زنجیر بکشم.» )

فرصتي پيش آمد و در منزل يکي از ياران ديدگاه با ايشان ملاقاتي داشتم و مورد لطفشان قرار گرفتم. يک جلد از کتابشان را به من هديه دادند که ممنون شان هستم. کتاب را خواندم و فکر کردم شايد بد نباشد با هم به گوشه هايي از نگرش فريبا مرزبان به نگارش کتاب، زندان، مبارزه، و زندگي بپردازيم. اين گفتگو (کتبي) در صفحه «وکيل شيطان» ديدگاه ثبت خواهد شد.

علي ناظر: کمي از خودتان بگوييد. سال تولد، بچه کجاييد، شمه اي از آنچه که بصورت پراکنده، اينجا و آنجا در کتاب آمده است را مختصرا بفرماييد.
فريبا مرزبان: "من تشنه حرف زدن در باره خوزستان بودم. در باره زادگاهم، جایی که برای آنجا قلبم می طپد. دوست داشتم از زندان بیرون بروم و شهرم را در تباتب گرما، در تجربه عشق، نفرت، بی عدالتی، نابرابری و علم مبارزه که آموختم دوباره ببینم و در آغوش بگیرم". (کتاب تاریخ زنده، جلد اول، ص 127)

در دهم شهریور ماه 1341 در خانواده ای متوسط به دنیا آمدم و فرزند وسط در خانواده بودم. ساکن شهرهای اهواز و اندیمشک بودیم. تا 18 سالگی زندگی ام را به همراه خانواده در جنوب گذراندم. در محیط خانواده گی خوبی، بزرگ شدم (با معیارهای شخصی خودم) از سوی والدینم، محدودیتهای کمی در انجام کارهایم و انتخاب نوع زندگی ام داشتم. به طور معمول پدر و مادرم مشوق ام در کارهایم بودند و روی توانائیهایم تاکید می کردند.

به انجام امور ورزشی و انجام کارهای هنری علاقه مند بودم. در زمین ورزش موفقیت های فراوانی بدست آوردم. می توانم بگویم در آن سالها، در مقایسه با هم سن و سالهای دختر که در محله و مدرسه ما بودند قدرت عمل و تحرک بیشتری داشتم. همیشه به انجام امور اجتماعی مشغول بودم. در آن سالها که جنوب بودم دارای انرژی فراوانی بودم و تلاش می کردم هر کار ناشدنی و سخت را انجام بدهم. اصلاً دوست نداشتم قالبهای مرسوم  همسن و سالهای خودم را به پذیرم. گاهی اوقات احساس می کردم یا از اطرافیانم می شنیدم که کارها و رفتارهایم پسرانه شده است. از این موضوع بسیار خوشحال و راضی بودم چون برای انجام کارهایم محدودیتی قائل نبودم و نمی خواستم به خاطر اینکه دختر هستم فقط به مدرسه بروم و در کلاسهای آموزش خیاطی حاضر بشوم اگرچه دانستن خیاطی و امثالهم اشکالی ندارد.

در سالهای آخر نوجوانی و دنیای جوانی همه افکار و زندگی من تغییر کرد. تغییرات فکری ام در حدی بود که تا به امروز ادامه یافته است. هنوز همه زندگی را احساس و تجربه نکرده بودم که طعم مسائل سیاسی و مبارزه در سلولهای وجودم نشست و راه زندگی را در آن دیدم.

توپ بسکتبال، هندبال و زمین ورزش را بوسیدم و برای همیشه از ورزش کناره گرفتم. پدرم علاقه مند بود که یک قهرمان ورزشی باقی بمانم اما رویاهای من خیلی سریع تغییر کرده بودند و احساس می کردم  وقت ورزش نبود. به فکر رفتن و درس خواندن در مدرسه عالی ورزش نبودم، که این مسئله آرزوی خیلی ها بود و خیلی ها به دنبال این فرصت بودند.

پذیرش این موضوع برای خانواده ام  بخصوص پدرم سخت بود چون موفقیتهای من در زمین ورزش حتمی بود و باور داشتند که آینده روشنی در انتظارم  خواهد بود. زمانی که به این مسئله فکر کردم متوجه شدم که هنوز در همان سن و سال به سر می برم اما به لحاظ تغییرات فکری و نیاز، چیزهايی به جز این می خواستم که روابط و زندگی گذشته راضی ام نمی کرد به دنبال زندگی دیگری بودم. به درست یا به غلط همه چیز به هم ریخته بود.

به خاطر می آورم یکی از روزها یکی از مربیان ورزشی ام هنگام گفتگو به من گفت: در هر جامعه ای که زندگی کنی نیاز به ورزشکار خوب هست چرا ورزش را کنار گذاشته ای؟ در جواب دلایلی را بر زبان آوردم که نیمی از آنها واقعی نبود و من نمی خواستم همه واقعیت را بگویم تا مبادا خامی، کم تجربه گی و خوش باوریهای من نمودار شود.

تابستان 1356- 57 بود همه چیز خلاصه شد در فعالیت سیاسی، همه چیز در مطالعه بود، همه چیز در مبارزه و سازمان خلاصه شد برای من از آن سال انقلاب شروع شد.

در دوران انقلاب زحمت و تلاش زیادی کشیدم  (همچون خیلی های دیگر)در حقیقت "شش نفر دختر بودیم که تظاهرات بر علیه شاه را سازماندهی کردیم." (کتاب تاریخ زنده، جلد اول ص 349)

به لحاظ حرفه و شغل دوست داشتم روزنامه نگار بشوم یک روزنامه نگار سیاسی! افرادی را همیشه تحسین می کردم بعضی شخصیتها برایم جالب بودند. این افراد گرچه از من دور بودند اما نگرش و توانائیهای آنها در زندگی و شکل گیری شخصیت من خیلی تاثیر گذاشته بود. در آن سالها که جنوب بودم با واقعیات زیادی از زندگی آشنا شدم اما همه چیز زود گذشت.

از خوزستان خاطرات مهمی را در حافظه ام دارم. وجود سیل های ویرانگر، سرکوب کانون بیکاران، راه پیمایی و انقلاب، اعدام بیکاران و جنگ.
علي ناظر: مي خواهم اولين سوال اصلي ام را اينطور آغاز کنم: حالا که عمري از شما گذشته، سرد و گرم مبارزه و زندان را چشيده ايد، و بالا و پايين سياست را ديده ايد، آيا فکر مي کنيد «راديکالتر» از وقتي که شروع کرديد هستيد يا «محافظه کارتر». خوشحال مي شوم اگر به سوال موشکافانه برخورد کنيد.
فريبا مرزبان: با پاسخ به محافظه کاری آغاز می کنم. با محافظه کاری موافق نیستم و روحیه محافظه کارانه ای در من وجود ندارد اما، معتقدم باید از تجارب استفاده کرد چون ما باقی مانده نسلی هستیم که ممکن بود زنده نمی مانیدم  و از زندان بیرون نمی آمدیم و طبیعی هم هست افرادی در شرایط خودم، پس از طی کردن سالهای گذشته و اشراف بر مواضع سیاسی گروهها به راحتی تمایل به همکاری نداشته باشیم. جا دارد مطلبی را بگویم: روزی با یکی از مسئولان تدارکات سازمان فدائیان (اقلیت قدیم) در حال گفتگو بودم ایشان اظهار تاسف داشتند: "از اینکه رژیم جمهوری اسلامی چنین بلایی بر سر هوادارانِ گروهها در آورده که هیچیک از زندانیان آزاد شده بعد از آزادی از زندان فعالیت سیاسی نمی کنند و با سازمانهای سیاسی در ارتباط نمی مانند".

من کاملاً با نظر ایشان مخالف بودم. نه به دلیل ترس و وحشت از شکنجه زندان است که زندانیان بعد از زندان، جذب جریانات سیاسی نمی شوند بلکه عکس العمل این گروه از زندانیان آزاد شده را بازتاب سیاستها و تحلیلهای به دور از شرایط عینی جامعه سازمانها می دانم  که موفق در جذب هواداران سابق نشده اند نه به خاطر ترس یا محافظه کاری!

با سپری شدن عمر، آموختن تجربه و گذر زمان، به دلیل بی جواب ماندن بسیاری از پرسشها و موضع گیریهای متفاوت و نامطمئن بودن به انتخاب مواضع سیاسی، است که بسیاری از فعالان و هواداران گذشته سازمانهای سیاسی به دنبال تشکیلات نمی روند وگرنه هواداران همان کسانی هستند که جوی های زندان اوین و گوهردشت با خونشان قرمز شده است. سالها زندان و شکنجه را تحمل کرده و می کنند اما تمایل به دنباله روی در آنها کمتر دیده می شود و این امر کاملاً طبیعی است!

صرف نظر از معنای لغوی کلمه، به قول شما آقای ناظر "بعد از چشیدن سرد و گرم روزگار" نباید منتظر موضع گیری سریع در مقابل کلمه رادیکالیزم از سوی من باشید. تصور می کنم عکس العمل من و بسیاری از هوادارن سابق و صادق سازمانها (توضیحات بالا) در مبارزه مفهوم رادیکالتری به خود گرفته است بدور از وابستگی و تعصبات گروهی و دستور از بالا، مواضع سازمانی را به نقد و بررسی گاه شخصی و گاه در جمع گذاشته ایم و در صدد استفاده از تجارب می باشیم. این چنین موضع گیری کردن مفهومی از محافظه کاری ندارد.
علي ناظر: در صفحه 35 کتاب مي نوسيد که «همه چيز دچار بحران شده بود»، منظورتان از «بحران» چيست؟ کمي اين موقعيت را باز کنيد.
فريبا مرزبان: به دنبال تحلیل من از اوضاع سیاسی اجتماعی آن روزها یعنی سال 1360 که داشته ایم، نابسامان بودن را مطرح می کنم از ناامنی،آشفتگی، پریشانی و درهم ریختگی اوضاع سیاسی، اجتماعی حرف می زنم. من همه اینها را احساس می کردم. خوب به خاطر دارم بعضی از گروههای سیاسی به دلیل به نتیجه نرسیدن و عدم توافق گروهی و کمبود امکانات اعلام انحلال دادند. با توجه به مطالب زیر است که از واژه بحران استفاده کرده ام. اینها نمونه ای است از آنچه در کشور اتفاق می افتاد.

"دوستم کامبیز نخعی، پس از دو هفته دستگیری اعدام شده و برادرش رامین نخعی، که 17 سال بیشتر نداشت، زیر شکنجه جان باخته بود. آن دو در خانه مسکونی شان حوالی پل سیدخندان دستگیر شده بودند. سرانجام جنازه هایشان را به خانواده آنها تحویل دادند. شهرام را اعدام و جسدش را در مسگرآباد دفن کرده بودند.

این خبرها بسیار دلخراش و دردناک بود. هر روز و هر جلسه، هرکجا و هر هنگام که ملاقاتی با دوستی داشتم یا آشنایی را می دیدم اخبار خلاصه می شد در آمار وسیع دستگیر شدگان و تحویل آنها به جوخه اعدام. آمار  اعدام  شدگان باور نکردنی بود.  این هفته تعادل زندگیم به هم خورده بود. تمام قرارهای ملاقات غیر ضروریم را لغو کرده بودم. شخص دیگری به عنوان مسئول هسته مطالعاتی ما تعیین شده بود. هسته مطالعاتی ما گاه جهت بررسی بولتنها و نشریات و اخبار تشکیل می شد. تعدادی از جریانات، مواضع نظامی را پذیرفته بودند و اعتقاد به مبارزه مسلحانه داشتند. اکثر هواداران جریانات چپ در اقدامات خود دچار سرگردانی و آشفتگی شده بودند. در حقیقت، جنبش جوان کمونیستی ایران در محاصره قرار گرفته بود: شروع نابهنگام تظاهرات مسلحانه از سوی مجاهدین و محاصره نیروهای سرکوب و تروریستهای جمهوری اسلامی و ایادی و مزدوران آنها از سوی دیگر.

آن دوران را باید از بدترین و ناگوارترین دوران تاریخ مبارزات چپ در ایران بر شمرد. همه چیز دچار بحران شده بود و در آن میان هواداران چپ مخالف رژیم جمهوری اسلامی بیشترین صدمه را خوردند. بحران اصلی گریبان هواداران

صادق را گرفت". (کتاب تاریخ زنده، جلد اول ص 35)
علي ناظر: در صفحه 36 مي نوسيد که «باور نمي کنم غول استبداد و اختناق به این سرعت ميدان را از همه به ربايد». به علل ناباوريتان بپردازيد.

فریبا مرزبان: لذت و شور بعد از انقلاب، بهتر بگویم طعم شیرین تغییر نظام در کشور هنوز از بین نرفته بود. در آن هنگام من و امثال من گرایش سیاسی و گروهی داشتیم و حتی برای گروه و سازمانهای های خاصی فعالیت می کردیم. واژهای مورد صرف ما در مکالمات و جراید، برای توده ها نامانوس بودند و جریانات مخالف رژیم در برقراری ارتباط با توده مذهبی و عامی ناموفق بود و من باور نمی کردم.

سازمانهای مخالف رژیم از رشد سرکوبها در مناطق مختلف صحبت می کردند و می نوشتند. به تعبیر من، در میانشان چشم انداز روشن و مدبرانه ای نبود. از دیگر سو به دلیل پائین بودن رده سنی، تحلیل مشخص از اوضاع سیاسی، اجتماعی مملکت و تجربه کافی برای پیشبرد امر مبارزه  نداشتیم.

در مجموع  گروههای سیاسی تحلیل هایشان متفاوت با یکدیگر بود و گاه به دور از واقع و با حداقل اتفاق نظر در میان اعضاء و کادرها. با توجه به همین دلائل و حالات که وجود داشت از حمایت مردمی برخوردار نشدیم و ناموفق در اهدافمان ماندیم. هیچکس فکر نمی کرد که رژیم جمهوری اسلامی با این سرعت به سرکوب همه جانبه خلقها و نیروهای سیاسی اقدام کند. همه گمانه زنی ها حکایت از آینده ای دورتر داشت. توده مذهبی و حمایت آنها از حکومت اسلامی و در بسیاری از مواقع ترس مردم، باعث حمایت و همکاری آنها با ماموران رژیم شده بود. رشد این حالت تا مرحله لو دادنِ خانواده، فامیل، دوستان، همسایگان و سایرین پیش رفت و یکی از دست آوردهای ننگین انقلاب ماست که نه تنها مردم را به جان یکدیگر انداخت بلکه تا مرحله گزارش دهی و لو دادن دیگران و جاسوسی پیش رفت و به بازداشتهای گسترده، شکنجه، اعدام و تیر باران فعالان سیاسی انجامید و مرگ آزادی فرا رسید.

دیکتاتوری شاهنشاهی عوض شده بود و استبداد مذهبی به رهبری خمینی جانشین آن گردید. هنگامی که فشار بر جامعه بیشتر می شد و اختناق بساطش را پهن می کرد افسوس روزهای از دست رفته را می خوردم به همین دلیل در تلاش بودم کمکی برا ی باز یافت آنچه از دست می داده ایم باشم.

سیاست پیچیده گیهای خاص خود را دارد و نیروهای سیاسی و غیر سیاسی می توانند مبارزه کنند اما، الزاماً تحلیل گر سیاسی نیستند و نباید باشند.

در کتاب تاریخ زنده (جلد اول) اوضاع را این چنین توصیف کرده ام: "بعضی از روزها چادر بر سر می گذاشتیم و برای چسباندن اعلامیه ها به محله های مختلف می رفتیم. دوران و فعالیتهای آغاز انقلاب 1357 از سر گرفته شده بود. دست به عملیات مخفیانه  می زدیم. باور نمی کردم غول استبداد و اختناق به این سرعت میدان را از همه به رباید. زمان نشستن در خانه نبود. امکانات محدود شده بود. ما در خانه اعلامیه نویسی می کردیم و همچنان  به  فعالیت  علیه  رژیم  ادامه می دادیم.                                           

اوضاع وخیم  بود. حس غریبی همه وجودم را در بر گرفته بود. نمی دانم چرا با هر کس گفتگو یا ملاقات داشتم فکر می کردم آخرین دیدار ما خواهد بود. هر وقت که از  خانه  بیرون  می رفتم گمان  می کردم  که  دیگر  باز  نخواهم گشت.  ابتدا تصور

 می کردم  به خاطر شرایط و اوضاع خطرناک  است که چنین حسی در من  غلیان  می کند اما با گذشت چند روز مطمئن شدم که خطر جدی گریبانم را خواهد گرفت. تصمیم گرفتم  اندکی بیاسایم و خودم را از تهران و فعالیت سیاسی دور سازم".   

علي ناظر: مي گوييد که « تمایل به دنباله روی در آنها کمتر دیده می شود و این امر کاملاً طبیعی است!» آيا اين جمله دليل بر اين است که شما خود را «قطب»ي دانسته و حاضر نيستيد هر بحث و دستور تشکيلاتي را مثل «بچگي»تان پذيرفته و انجام دهيد؟ آيا اين يک درد مشترک اکثر «از بند رسته گان» نيست؟ سالها کشيده اند، و بعد از کلّي تلاش جان به در برده و به خارج آمده اند، و حالا بايد تن به يک سري رده بندي هاي تشکيلاتي بدهند که قبولش ندارند – نه نحوه رده بندي را و نه صاحبان رده ها را؟
فريبا مرزبان: این گونه سوالات نیازمند پاسخ چند جانبه است بنابراین ممکن است پاسخها طولانی بشوند.

بحث بر این نیست که من و امثال من برای خود قطبی هستیم یا خیر؟ یا بر این ادعا هستیم یا خیر؟

اجازه دهید مسائل را کمی بازتر ببینیم. اشکالی اساسی در جامعه سیاسی ایرانیان وجود دارد و آن این است که اغلب خود را پدر خوانده و قیم دیگر نیروهای سیاسی می دانند. نه اینکه همراه و همگام دیگر نیروهای سیاسی باشند. در میان افرادِ مستقل و غیر سازمانی هم این نوع تفکر دیده می شود. من کسانی را دیده ام که سالهای پیش در محور مبارزه جایی نداشته اند، اما، اکنون خود را مبارزتر و فعال تر از دیگران می انگارند و اگر فرصتی یابند مبارزه همه را مردود اعلام می کنند. (در فضای خارج از کشور)  

بر گردیم به سازمانهای سیاسی. عملکرد این گروه به گونه ای است که گویی از قدرت تشکیلاتی و توان سیاسی بالایی برخوردار هستند و بر این منوال عمل می نمایند. در حالی که واقعیت و حقیقت چیزی به جز این است.

در چهار چوبهای فکری من است که می بایستی، در هر تشکیلاتی با توجه به توان نیروها، به آنها بها داده شود در حالی که بسیاری از ردههای تشکیلاتی و جذب شدن نیروها به تشکیلاتِ خاصی به دور از روابط خانوادگی و فامیلی نبوده است.

در حال حاضر مسئله من و امثال من بودن و نبودن تشکیلات نیست. با توجه به این نکته که نیازهای ما به جز این است و چیز دیگری را می خواهیم که سازمانهای کنونی پاسخگوی آن نیستند، اطاعت از تشکیلاتها و گروهها، در ما به راحتی میسر نمی شود. زیرا در عمل توانائیهای خود را سنجیده ایم و مقایسه کرده ایم که آیا اگر دیگران در شرایط ما بودند هنوز هم در میان ما بودند؟!! گاه از خود می پرسم: کدامیک از تحلیل های سیاسی 7- 26 ساله گذشته به واقع نزدیک بوده است؟!! آیا به تحلیلهای سیاسی همانقدر می شود اعتماد کرد که به گزارشهای هوا شناسی؟!

الزاماً همه هواداران جریانات و فعالان سیاسی از یک روحیه برخوردار نیستند همانطور که توانایی هایشان در یک سطح نیست. در زندان که بودیم هر یک از ما در شرایط خاصی بودیم و تشکیلاتها نحوه برخورد با بازجویان و بازپرسان و ... در زندان را به ما آموزش نداده بودند. بنابراین هر یک از ما با توجه به شرایطی که در آن قرار داشته ایم نوع برخورد را بر گزیده و بدان عمل کرده ایم.

من مخالف تشکیلات نیستم و به کار منسجم معتقد هستم. اما بافت غالب در درون گروهها و سازمانها مرا راضی نمی کند و نمی توانم دنباله رو باشم. اعتقاد دارم "سانترالیسم دمکراتیک" در معنای کلمه از سوی تشکیلاتها در درون خود رعایت نشده است و در بعضی از تشکلها و سازمانهای مدعی، اساساً چیزی به نام "سانترالیسم دمکراتیک" وجود ندارد و بسیاری از اعضاء و هواداران گروهها به ضرورت این مطلب برای حفظ آزادی و حقوق برابر و عدالت اجتماعی پی نبرده اند. به عنوان مثال چنانچه هوادار یا عضوی، شعار، تحلیل یا یکی از مواضع گروهی اش را نپذیرفت و آن را نقد کرد؛ تشکیلات همان شخص و افراد را تحت عنوان مسئله دار بودن بر کنار و یا منزوی کرده و می کند. الباقی همکاران و همراهان هم از آن افراد دوری کرده و از تبادل اخبار با هم رزمان قدیم  خود خودداری می ورزند که رسوبات این نوع تفکر و رفتار را در زندان هم مشاهده و تجربه کرده ام.   

علي ناظر: مي خواهم اين چند جمله را، که در بالا گفته ايد، بيشتر باز کنيد « در مجموع  گروههای سیاسی تحلیل هایشان متفاوت با یکدیگر بود و گاه به دور از واقع و با حداقل اتفاق نظر در میانشان. با توجه به همین دلائل و حالات که وجود داشت از حمایت مردمی برخوردار نشدیم و ناموفق در اهدافمان ماندیم.» مي خواهم بپرسم که آيا نگرش مقصر بود، يا تحليل کننده؟ اگر بگوييد نگرش به من القا مي کنيد که ايدئولوژي حاکم بر سازمان پويايي کافي براي تحليل مشخص از شرايط مشخص نداشته، و اگر بگوييد تحليل کننده بايد به اين نتيجه برسم که رهبران سازمان که نادانسته و با تحليل هاي ناپخته رفقاي شما را به پاي جوخه اعدام فرستادند بايد به تاريخ پاسخگو باشند. شايد هم بايد نتيجه ديگري گرفت که حتما در پاسختان نهفته خواهد بود.
فريبا مرزبان: ابتدا، اجازه دهید تا همگی کمک کنیم  عوامل و عناصر کشتار و سرکوب چند دهه اخیر را به محاکمه بکشانیم و سران رژیم جمهوری اسلامی را به خاطر جنایاتی که انجام داده اند؛ جنایاتی که در 50 ساله اخیر بی سابقه بوده است را، به محاکمه کشانده و  در کنار آن اقدام به بررسی عملکرد و نقش گروههای سیاسی بکنیم. در آن صورت شاید به نتیجه بهتری برسیم و جلوگیری کنیم که تاریخ دوباره تکرار نشود.

موضوع قابل ذکر مقصر دانستن بینش و افراد نیست ما از فضای اختناق و بسته قبل از انقلاب به جامعه نیمه بازی رسیده بودیم. در جمع بندیهای من، رهبران تشکیلاتها به جای اینکه کمک به اتحاد و یکپارچگی بیشتر کنند هر کدامشان از پایگاه طبقاتی حاکمیت جمهوری اسلامی ایران تعریف و تحلیل خاصی ارائه دادند. به طور کلی در درون سازمانها بینش و تحلیلی واحد وجود نداشت. انشعابات پیاپی، متفرق شدن و تشکیل گروههای کوچکتر و کوچکتر و سر انجام اعلام انحلال یکی پس از دیگری دلیل صحت این ادعاست.

این روش در میان این دست از فعالان یا هواداران سازمانهای سیاسی و منفرد فرهنگِ جا افتاده ای است. در سایر کشورها، احزاب و تشکیلاتها راحت تر از ما گرد هم می آیند. در میان احزاب و سازمانهای ما موضع گیریهای قاطع شروع می شود؛ سپس دیگر تشکیلاتها خواه و ناخواه باید دنباله روی بکنند.

ما نیروهای مدعی روشنفکری، زمان کافی برای تبادل نظر و افکار نداریم . بر عکس، برای بحث و جدل و دعواهای بی نتیجه توام با هوچی گری اوقات زیادی را سپری کرده ایم. برای بررسی و نقد خویش تا کنون هیچ فرصتی اختصاص نداده ایم . این در حالی است که چپ نیازمند بازخوانی مجدد است.

باید عمیق تر به دگرگونی بینش ها نگاه کرد و  دقت شود که آیا سازمانها با تحلیل جامع تر و صحیح تر می توانستند از آمار  بالای اعدام هواداران و اعضائ خود بکاهند؟

فعالان سیاسی با هر رده از تشکیلات به دلیل مخالفت با حکومت جمهوری اسلامی تمام تلاش، توان و زندگی و سلامت خود را هدیه کردند. تجربه نشان داده است که در مقابل، تشکیلاتها بهاء کافی به حفظ جانِ هواداران نداده اند. تشکیلاتها در سخن هواداران را نور دیده می دانند، اما در عمل هواداران فدای ردههای بالای تشکیلاتها شده اند و  من معتقدم که هیچیک از سازمانهای مذهبی و غیر مذهبی قدر گذشت و فداکاری هواداران خود را ندانستند تنها و تنها اسامی اعدامیان بر لیست اضافه شد و تشکیلاتها با افتخار نام و  آمار  بازداشت و  اعدام شدگان را بر زبان راندند و رژیم جمهوری اسلامی برای بقائ خویش، فرصت طلبانه با اندیشه سرکوبِ وسیعِ فعالان سیاسی و از بین بردن آزادیهای بدست آمده بعد از انقلاب 1357، همه را کشت و نابود و تار و مار کرد.

بر اساس مسئولیت و ادعای افراد، گروهها و سازمانها همه مسئول هستند. تاریخ و بازماندگان حوادث کشور، راه را بر آنان که سلب مسئولیت از خود کرده اند مسدود کرده است. هر کس در اندازه مسئولیت و وظایفی که داشته پاسخگو می باشد. حتی آنان که در زمان خود، سکوت کرده اند.

اما در باره زندانیان از بند رسته، آقای هادی خرسندی در اصغر آقا می نویسد: "زندانیان آزاد شده آ دم هائی که به هیچکس بدهکار نیستند و بسیار بیش از حق شهروندی و هموطنی خودشان پرداخته اند ". من هم  کمی با ایشان موافق هستم!

 

پايان بخش اول





[Posted comments]

No press releases currently available



Iran's Crises  1998 - 2007   ©